شمارهٔ ۴۲ - هجو خواجه

ای خواجه هجو ریشه فرو می‌برد، بترس
شاخی‌ست این که می‌ندهد میوهٔ بهی
حاکم تو باش و جانب خود گیر و حکم کن
کردم در این معامله من با تو کوتهی
شاعر اگر تو باشی و از من طمع کنی
این وعده‌ها دهم که تو دادی و می‌دهی
هم خود بگو که از پی تحریر هجو من
یک لحظه کاغذ و قلم از دست می‌نهی ؟