خواب دیدم که همی خون ز کنارم می‌رفت
رفت تعبیر که از قلب فگارم می‌رفت
به هوای سر زلفین خم اندر خم او
از کف صبر و وفا رشتۀ تارم می‌رفت
شام هجران تو، از اوّل شب تا به سحر
خون دل متصل از دیده قرارم می‌رفت
دوش می‌رفت چو جان از برم و از پی او
تاب و آرام دل و قلب فگارم می‌رفت
تا دم صبح، مرا از اثر فکر و خیال
چون حوادث سر شب تا بشمارم می‌رفت
آنکه در زندگیم پا به سر من ننهاد
کاش می‌مردم و از خاک مزارم می‌رفت
گر صبوحی مرا قدرت تقریر نبود
از سر کلک همی مشک تتارم می‌رفت