غزل شمارهٔ ۹۰۳

برو ای میر من به مال مناز
بیش از این سیم و زر به هم مگداز
تا کی آزار خلق می جوئی
مکن آزار ور نیابی باز
ور خماری و درد سر داری
با من مست کی شوی دمساز
سخنم ساقی است روح افزا
نفسم مطربیست خوش آواز
ملک من عالمی است بی پایان
و آن تو از ختاست تا شیراز
من به سلطان خویش می نازم
تو به تاج و سریر خود می ناز
نعمت الله پیر رندان است
گر مریدی به پیر خود پرداز