غزل شمارهٔ ۸۵۰

یک نظر در چشم سرمستی نگر
تا ببینی نور دیده در نظر
ما خراباتی و رند و عاشقیم
عاقلانه از سر ما در گذر
ایکه می پرسی ز ما و حال ما
مستم و از خود نمی دارم خبر
از کرم لطفی کن ای ساقی به ما
جام پر می آور و خالی ببر
حالت رندی و سرمستی ما
شهرتی خوش یافته در بحر و بر
در دل آن کس که حق گنجیده است
کی شود از خلق دلتنگ ای پسر
نعمت الله مست و جام می به دست
می برد در پای خم عمری به سر