غزل شمارهٔ ۴۵۵

مائیم و می صحبت رندان خرابات
سرگشته در آن کوچه چو رندان خرابات
میخانهٔ ما وقف و سبیل است به رندان
جاوید به فرمودهٔ سلطان خرابات
مستیم و خرابیم و سر از پای ندانیم
دل داده و جان نیز به جانان خرابات
خوانی است خرابات نهاده بر رندان
خوردیم بسی نعمت از این خوان خرابات
جمعی ز سر زلف بتی گشته پریشان
جمعیت از آن یافت پریشان خرابات
ذوقی که دلم راست به عالم نتوان گفت
این ذوق طلب کن تو ز یاران خرابات
در کوی خرابات نشستیم به عشرت
با سید سرمست و حریفان خرابات