غزل شمارهٔ ۲۶۳

نعمت الله از این و آن بگذشت
وز خیالات انس و جان بگذشت
عمر او بود همچو آب حیات
خوش روان آمد و روان بگذشت
نود و چهار سال عمر وی است
گوئیا آن به یک زمان بگذشت
نوجوانی مجو تو از پیری
فکر دیگر بکن که آن بگذشت
چه کنی نقش با خیال محال
تو بخوابی و کاروان بگذشت
عاقل ار نام و ار نشان جوید
عاشق از نام و از نشان بگذشت
زنده دل باشد آنکه پیش از مرگ
همچو سید از این جهان بگذشت