غزل شمارهٔ ۱۳۸۵

خوش نقش خیالی است که بستیم به دیده
در دیدهٔ سرمست نظر کن که پدیده
مستانه دو بیتی ز سر ذوق بگفتم
خود خوشتر از این قول که گفته که شنیده
تا ظن نبری گفتهٔ من شعر فلان است
الهام الهی است که از غیب رسیده
میخانهٔ ما وقف و سبیل است به رندان
جام می ما بر همه میخانه گزیده
رندی که در این کوی مغان خوش به کمال است
از قصهٔ بیگانه و از خویش رهیده
جان در تن ما عشق نهاده به امانت
گر می‌طلبد هان بسپاریم به دیده
خوش باشد اگر عمر عزیز به سر آری
در بندگی سید و اخلاق حمیده