غزل شمارهٔ ۱۰۲۱

آفتابیست حضرت آدم
روشن از نور او بود عالم
ما منور از او و او از او
نیک دریاب این سخن فافهم
ساغر ما حباب پر آب است
خوش بود تشنه با چنین همدم
دل و دلبر رفیق هم گردید
جان و جانان روان شده باهم
جام بی جم اگر کسی دیده
ما ندیدیم جام را بی جم
دردمندیم و وصل او درمان
دل ما ریش و لطف او مرهم
در خرابات رند و سرمستیم
بندهٔ او و سید عالم