اندر بیان حال صوفی و ستایش صوفیان فرماید علامة اصحاب التصوّف ان لایسأل ولا ینهر ولا یدّخر

سنایی / حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه / الباب السّابع فصل فی‌الغرور و الغفلة والنسیان و حبّ‌الامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیان‌الموت والبعث والنشر

تازه اندر بهار حق صوفیست
سرو بر جویبار حق صوفیست
صورت سرو چیست زی عامه
راست قد تازه‌روی و خوش کامه
صوفیانی که کاسه پردازند
چشم تحقیق را همه گازند
مرد صوفی تصلّفی نبود
خود تصوّف تکلّفی نبود
صوفیانی که اهل اسرارند
در دل نار و بر سر دارند
صوفی آنست کز تمنّی و خواست
گشت بیزار و یک ره برخاست
سه نشانست مرد صوفی را
خواه بصری و خواه کوفی را
اوّل آن کو سؤال خود نکند
بد بُوَد خود سؤال بد نکند
دوم آنک ار کسی ازو خواهد
ماحضر بدهدش که می‌شاید
نکند باطل آن به منّ و اذی
که بیابد عوض به روز جزا
سیوم آن کز جهان شود بیرون
نبود مدّخر ورا افزون
ساز تجهیز او ز نیک و ز بد
هیچ‌گونه معدّ نباشد خود
شادمانه بُوَد به گاه رحیل
نبود خوار همچو مرد معیل
بود آزاد از آنچه بگریزد
وآنچه بدهند خلق نپذیرد
هرچه باید ز کردگار جهان
خواهد و خلق ازو بُوَد به امان
بُوَد از بند جاه و مال آزاد
رخ به سوی جهان بی‌فریاد
همه بی‌خان و مان و بی زن و جفت
نه مقام نشست و معدن خفت
همه بی بارنامه و دلشاد
همه کوتاه‌جامه و آزاد