شمارهٔ ۱۸۹

سنایی / دیوان اشعار / قصاید و قطعات

خواندم حکایتی ز کتابی که جمع کرد
اندر حکایت خلفا زید باهلی
گفتا که داد مامون یک شب دو بدره زر
بر نغمت سحاق براهیم موصلی
کس کرد و باز خواست دگر روز بدره‌ها
گفتا فساد باشد و نوعی ز جاهلی
«هو ینصرف» لقبش نهادند مردمان
واندر زبان گرفتش هر کس به مدخلی
لاینصرف تویی ز بزرگان روزگار
وینک ز نام خویش مر این را دلایلی
در نحو وزن افعل لاینصرف بود
نام تو احمدست به میزان افعلی