غزل شمارهٔ ۹۲۱

از لعل و گهر گرچه گرانسنگ شود آب
حیف است که آیینه نیرنگ شود آب
در دیده روشن گهران رنگ ندارد
هر چند ز گلزار به صد رنگ شود آب
تیغ تو شد از کشتن عشاق رگ لعل
در کان بدخشان می گلرنگ شود آب
چون در دل شیرین نکند کار، چه حاصل
کز ناله فرهاد دل سنگ شود آب
شد سلسله جنبان جنون سنگ ملامت
در سینه کهسار به آهنگ شود آب
از صحبت تن گوهر دل مهره گل شد
با سنگ چو آمیخته شد، سنگ شود آب
زینسان که کند آب، دل راهروان را
در بادیه عشق چرا تنگ شود آب
از جلوه مستانه آن سرو گل اندام
صائب چه عجب گر می گلرنگ شود آب؟