غزل شمارهٔ ۷۵۸

بیگانگی شده است ز عالم مراد ما
یادش به خیر، هر که نیفتد به یاد ما!
چون صبح، جیب و دامن عالم پر از گل است
از باغ دلگشای جبین گشاد ما
کیفیتش ز باده لعلی است بیشتر
خونی که می خورند حریفان به یاد ما
با نامرادی از همه کس زخم می خوریم
ای وای اگر سپهر رود بر مراد ما
افسرده تر ز آتش طوفان رسیده است
بازار روزگار ز جنس کساد ما
ما را کسی که سر به بیابان عشق داد
آماده کرد از دل صدپاره زاد ما
رمزیم همچو خط بناگوش سر به سر
هر طفل نورسیده ندارد سواد ما
صائب اگر چه باده ما نیست غیر خون
از نه سپهر می گذرد نوش باد ما