غزل شمارهٔ ۴۲۵۳

رفتی و خط و خال تو از دل نمی رود
این نقش دلنشین ز مقابل نمی رود
گرد کدورت از دل بیرحم گلرخان
بی بال وپر فشانی بسمل نمی رود
یک سو گذار شرم که بی روی گرم شمع
پروانه بی حجاب به محفل نمی رود
افسردگان چو سنگ نشانند خرج راه
پای به خواب رفته به منزل نمی رود
دل را بهم شکن که ازین بحر پرخطر
تا نشکند سفینه به ساحل نمی رود
تا غوطه در عرق نزند جبهه کریم
گرد خجالت از رخ سایل نمی رود
بی پیچ وتاب نیست غبارم چو گردباد
از مرگ خار خار تو از دل نمی رود
از پا شکستگان چراغ است تیرگی
زنگ کدورت از دل عاقل نمی رود
از دور باش وحشت مجنون دور گرد
صائب به طوف بادیه محمل نمی رود