غزل شمارهٔ ۴۲۲۲

روزی که زخم کاهکشان را رفوکنند
بر روی چاک سینه ما در فروکنند
آنان که آستین به دو عالم فشانده اند
بالین ز دست کوته خود چون سبو کنند
دردی کشان ز آینه خشت دیده اند
رازی که در حقیقت آن گفتگو کنند
از دل غبار غم به گریستن نمی رود
این خانه را به سیل مگر رفت ورو کنند
دایم به عزتند کسانی که چون گهر
از چشمه سار آب رخ خود وضو کنند
گوهر فروز عقده تبخال می شود
آبی که قطره قطره به حلق سبو کنند
آتش سزای دیده بی شرم ما نداد
ما را مگر به نامه ما روبرو کنند
صائب گهر به چشم صدف مردمک شود
در بحر اگر گلیم مرا شستشو کنند