غزل شمارهٔ ۴۰۸۷

هر ناله کی به خلوت جانانه می رسد
آنجا کمند نعره مستانه می رسد
دل را گناه نیست در افشای راز عشق
بوی کباب زود به هر خانه می رسد
مردانه است چرخ در آزار اهل دل
زور نه آسیابه همین دانه می رسد
از مهروماه دیده یعقوب فارغ است
از غیب روشنایی این خانه می رسد
دلهای خام رابه خرابات راه نیست
انگور چون رسید به میخانه می رسد
آیینه دار فیض بود جبهه گشاد
اول فروغ مهر به ویرانه می رسد
در ابر شیشه آب مروت نمانده است
ورنه دماغ ما به دو پیمانه می رسد
خاکش به چشم باد صبا سرمه میکشد
تا اشک شمع بر سر پروانه می رسد
در غور معنی از ره صورت توان رسید
مشق خداپرست به بتخانه می رسد
احسان روزگار غلط بخش همچو گنج
گاهی به مار و گاه به ویرانه می رسد
فیض سپهر را دل بیدار می برد
در شیشه هر چه هست به پیمانه می رسد
صائب دل رمیده ما بس که نازک است
ز آواز پاشکست به این خانه می رسد