غزل شمارهٔ ۳۸۶۷

حضور روی زمین در فتادگی باشد
هدف نشانه تیر از ستادگی باشد
به قدر ریزش ابرست بخشش دریا
گهرفشانی دست از گشادگی باشد
به قدر نقش پذیری سیاه گردد دل
صفای سینه به مقدار سادگی باشد
ز سنگ لعل وزنی می شود شکر پیدا
چه احتیاج هنر را به زادگی باشد
ز چاه یوسف مصری به اوج جاه رسید
عروج مرد به قدر فتادگی باشد
در اختیار نباشد سوار پابرجا
عنان مرد به دست از پیادگی باشد
چنان که گردش پرگار ار فشردن پاست
روانی سخن از ایستادگی باشد
گشاده روی به اخوان سلوک کن صائب
که فیض صبحدم از روگشادگی باشد