غزل شمارهٔ ۳۶۳۹

عاشق آزرده و محزون و غمین می باید
صاحب گنج گهر تلخ جبین می باید
خیره چشمان هوس را ادبی در کارست
حسن بی قید ترا چین به جبین می باید
همچو خورشید به ذرات جهان گرم درآی
گر ترا روی زمین زیر نگین می باید
خشم ماری است که سر کوفته می باید داشت
حرص موری است که در زیر زمین می باید
هیچ کس منکر تحت الحنک واعظ نیست
اینقدر هست که چسبانتر ازین می باید
پاک کن از سخن پوچ دهان را صائب
لقمه کام صدف در ثمین می باید