غزل شمارهٔ ۳۴۴۵

نقد روشن گهران در گره غم باشد
سور این طایفه در حلقه ماتم باشد
تلخی عیش بود لازم ارباب صفا
کعبه را آب ز شورابه زمزم باشد
کی به فردوس دهد چهره گندم گون را؟
هرکه در سلسله نسبت آدم باشد
نیستند اهل تجرد پسر مادر خویش
عیسی آن نیست که دلبسته مریم باشد
خون ما چیست که عشق تو بود تشنه او؟
چشم خورشید چرا در پی شبنم باشد؟
خواب آن چشم رباینده تر از بیداری است
پشت شمشیر بتان تیزتر از دم باشد
هرکه را می نگری مرکز پرگار غم است
کیست در دایره چرخ مسلم باشد؟
هنرش جوهر شمشیر زبانها گردد
هرکه چون تیغ درین معرکه ابکم باشد
وعده غنچه دهانان گرهی بر بادست
گرهی نیست درین رشته که محکم باشد
صائب آنان که ز انصاف مؤدب شده اند
خصم خود را نپسندند که ملزم باشد