غزل شمارهٔ ۳۳۶۴

از دو عالم دل اگر رو به سویدا می کرد
سیر پرگار درین نقطه تماشا می کرد
ساده لوحی که به دنبال دوا می گردد
کاش در یوزه درد از در دلها می کرد
بر چراغ نفسش دست حمایت می شد
برق اگر با خس و خاشاک مدارا می کرد
تازه گرداندن احرام سفر مطلب بود
روی در ساحل اگر موج ز دریا می کرد
گر ز افتادگی این راه نمی شد کوتاه
دوری کعبه مقصود چه با ما می کرد
آب حیوان که سکندر ز سیاهی می جست
بود آماده اگر رو به سویدا می کرد
سالک از دوری این راه خبر گر می یافت
توشه در گام نخستین ز کمر وا می کرد
خبر از سینه پر آبله خویش نداشت
آن که گوهر طلب از سینه دریا می کرد
آب می گشت به چشم دل پرآبله ام
هر که از کار دل خود گرهی وا می کرد
زاهد خشک ز درد طلب آگاه نبود
ور نه تسبیح خود از آبله پا می کرد
منت جان مکش از خلق که در شب خفاش
جلوه از خجلت جان بخشی عیسی می کرد
داشت از شاه سخن سنج امید تحسین
صائب آن روز که این خوش غزل انشا می کرد