غزل شمارهٔ ۲۴۶۳

مال رفت از دست و چشم خواجه در دنبال ماند
از دو صد خرمن، تهی چشمی به این غربال ماند
از حریصان نیست چیزی در جهان جز آه سرد
یادگار از عنکبوتان رشته آمال ماند
رشته طول امل کرده است مردم را مهار
خضر شد، زین کاروان هر کس که در دنبال ماند
از جوانی نیست غیر از داغ حسرت در دلم
نقش پایی چند از آن طاوس زرین بال ماند
گوهر دندان زپیری ریخت چون شبنم به خاک
عقده ها در رشته عمر از شمار سال ماند
آب شد دل ز انتظار و چهره مطلب ندید
در دل آیینه ما حسرت تمثال ماند
بیضه دل را برون آورد عشق از دست جان
این هما را مشت خاشاکی به زیر بال ماند
نیست غیر از گرد کلفت حاصل ملک جهان
صرف در تسخیر دل کن آنچه از اقبال ماند
حرص را از ریزش دندان غم روزی فزود
زنگ ازین نقد روان در کیسه آمال ماند
شوق لیلی برد ما را صائب از عالم برون
حسرت دیوانه ما در دل اطفال ماند