غزل شمارهٔ ۱۸۰۲

ز تنگدستی شکر، نی مرا غم نیست
که ناله های گلوسوز از شکر کم نیست
به مجلسی که در او داروگیر منعی است
اگر بهشت بود، دلنشین آدم نیست
ز چشم شور تماشاییان هراسانم
وگرنه زخم مرا احتیاج مرهم نیست
یکی است نسبت داغ جنون به شاه و گدا
ز آفتاب قیامت کسی مسلم نیست
گداختم جگر خویش را به آتش گل
هنوز اشک مرا اعتبار شبنم نیست
شکوه صحبت شیرین حجاب اظهارست
وگرنه حسرت خسرو ز کوهکن کم نیست
جنون به ملک سلیمان نمی کند اقبال
وگرنه مرتبه داغ، کم ز خاتم نیست
اگر چه جلوه او از دو عالم افزون است
دلی کجاست که در وی غم دو عالم نیست؟
ز سنگ تفرقه صائب بلند گردیده است
بنای دوستی روزگار محکم نیست