غزل شمارهٔ ۲۳۵۹

مولوی / دیوان شمس / غزلیات

آن سفره بیار و در میان نه
و آن کاسه به پیش عاشقان نه
انبوه بریز نان که زشت است
کآواز دهد کسی که نان نه
تن را چو بنان شکار کردی
جان را برگیر و پیش جان نه
امروز قیامت تو برخاست
برخیز قدم بر آسمان نه
از آتش عشق نردبان ساز
بر گنبد چرخ نردبان نه
ای زهره ز چشم‌های هندو
ترکانه تو تیر در کمان نه
گر سینه زیان کند ز زخمت
زخمی دیگر بر آن زیان نه
چون نکته ز راه چشم گویی
ما را همه مهر بر دهان نه
ای اشک چو رفتی از در چشم
آن جا رو و سر بر آستان نه