غزل شمارهٔ ۱۳۳۲

مولوی / دیوان شمس / غزلیات

توبه سفر گیرد با پای لنگ
صبر فروافتد در چاه تنگ
جز من و ساقی بنماند کسی
چون کند آن چنگ ترنگاترنگ
عقل چو این دید برون جست و رفت
با دل دیوانه که کردست جنگ
صدر خرابات کسی را بود
کو رهد از صدر و ز نام و ز ننگ
هر کی ز اندیشه دلارام ساخت
کشتی برساخت ز پشت نهنگ
و آنک در اندیشه یک جو زر است
او خر پالان بود و پالهنگ
یار منی زود فروجه ز خر
خر بفروش و برهان بی‌درنگ
کون خری دنب خری گیر و رو
رو که کلیدی نبود در مدنگ
راز مگو پیش خران ای مسیح
باده ستان از کف ساقی شنگ