بخش ۹

نصرالله منشی / کلیله و دمنه / باب الاسد و الثور

کلیله گفت: ایزد تعالی خیر و خیرت و صلاح و سلامت بدین عزیمت، هرچند من مخالف آنم، مقرون گرداناد.
دمنه برفت و بر شیر سلام گفت. از نزدیکان خود بپرسید که این کیست. جواب دادند که فلان پسر فلان. گفت: آری پدرش را شناختم. پس او را بخواند و گفت: کجا می‌باشی؟ گفت: بر درگاه ملک مقیم شده ام و آن را قبله حاجت و مقصد امید ساخته و منتظر می‌باشم که کاری افتد و من آن را به رای و خرد کفایت کنم. چه بردرگاه ملوک مهمات حادث گردد که بزیردستان در کفایت آن حاجت باشد
کاندر این ملک چو طاووس بکار است مگس
و هیچ خدمتگار اگر چه فرومایه باشد از دفع مضرتی و جر منفعتی خالی نماند، و آن چوب خشک که براه افنگنده‌اند آخر بکار آید، خلالی کنند تا گوش خارند، حیوانی که درو نفع و ضر و ازو خیر و شر باشد چگونه بی انتفاع شاید گذاشت؟ که
گر دسته گل نیاید از ما
هم هیزم دیگ را بشائیم