غزل شمارهٔ ۵۹۲

ای رشگ بتان به کج کلاهی
قربان سرت شوم اللهی
تو بسته میان به کشتن من
من بسته کمر به عذرخواهی
روی تو ز باده ارغوانی
رخسارهٔ من ز غصه کاهی
من خورده قسم به عصمت تو
تو داده به خون من گواهی
ماهی تو درین لباس شبرنگ
یا آب حیات در سیاهی
گویند که ماهی و نگویند
وصف مه روی تو کماهی
ابرو بنما و رخ که بینند
در خیمهٔ آفتاب ماهی
ای بر سر تو همای دولت
انداخته سایهٔ الهی
بر محتشم گدا ببخشای
شکرانهٔ این که پادشاهی