غزل شمارهٔ ۳۹۶

چون من به در هجر ز بیداد تو رفتم
چندان نگهم داشت که از یاد تو رفتم
چون فاختهٔ سنگ ستم خرده ازین باغ
دل در گرو جلوهٔ شمشاد تو رفتم
بشتاب ز دنبال که با زخم غریبی
از صید گه غمزهٔ صیاد تو رفتم
برکس مکن اطلاق هلاکم که ز دنیا
از سعی اجل هم نه به امداد تو رفتم
پوشیده کفن سوی مکافات گه حشر
تا زین ستم آباد به بیداد تو رفتم
خسرو ز جهان می‌شد و آهسته به شیرین
می‌گفت که من در سر فرهاد تو رفتم
نالان به درش محتشم از بس که نشستی
من منفعل از ناله و فریاد تو رفتم