گزیدهٔ غزل ۵۰۷

ببستی چشم من ز افسون زبان هم
دلم بردی نه تنها بلکه جان هم
خرابم می‌کنی از رخ ز لب نیز
ازینم میکشی جانا از آن هم
ز تیر تست ما را دعوی خون
گواهی میدهد دل آن کمان هم
ز بیداد تو خورسندم همه عمر
اگر خون ریزیم راضی بدان هم
برو ای باد بوسی زن بران پای
اگرچیزی نگوید بر دهان هم
بده ساقی که من مست و خرانم
بیاله خورده‌ام رطل گران هم
غمی دارم که باد از دوستان دور
به حق دوستی کز دشمنان هم
اگر افتد قبول این جان خسرو
به بوسی می‌فروشم رایگان هم !