گزیدهٔ غزل ۲۷۵

سیلاب سرشک هجران توأم دوش
تا دوش بد امروز به بالای سر آمد
یار ب چه توان کرد که می‌خواری و رندی
پیش همه عیب است و مرا این هنرآمد
گر عادت بخت من و خوی تو چنین است
مشکل بود از کلبهٔ احزان بدر آمد