گزیدهٔ غزل ۲۶

مهر بگشای لعل میگون را
مست کن عاشقان محزون را
رخ نمودی و جان من بر دی
اثر این بود فال میمون را
دل من کشته شد بقای تو باد
چه توان کرد حکم بی‌چون را
از درونم نمی‌روی بیرون
در گرفتی درون و بیرون را
نام لیلی براید اندر نقش
گر بریزند خون مجنون را
گفت خسرو نگیردت ما ناک
خاصیت سلب گشت افسون را