گزیدهٔ غزل ۱۸۵

تغافل کردنت بی‌فتنه‌ای نیست
فریب صید باشد خواب صیاد
مرا گرد سران چشم بیمار
به گردان لیک قربان کن نه آزاد
چو یاد عاشقان در دل غم آرد
نمی‌دارم روا کز من کنی یاد
چو ذوق عشق‌بازی می‌شناسم
من از تو جور خواهم دیگران داد
دلا وقت جفا فریاد کم کن
که هنگام وفا خوش نیست فریاد
مکن خسرو حدیث عشق شیرین
اگر با خود نداری سنگ فرهاد