گزیدهٔ غزل ۱۶

پیر شدی گوژ پشت دل بکش از دست نفس
زانکه کمان کس نداد دشمن کین توز را
چون تو شدی ازمیان از تو بروز دگر
جمله فرامش کنند، یادکن آنروز را
خود چو بدیدی که رفت عمر بسان پریر
از پی فردا مدار حاصل امروز را