غزل شمارهٔ ۷۸۱

ای هیچ در میان نه ز موی میان تو
نا دیده دیده هیچ بلطف دهان تو
گفتم که چون کمر کشمت تنگ در کنار
لیکن ضرورتست کنار از میان تو
هیچ از دهان تنگ تو نگرفته کام جان
جانرا فدای جان تو کردم بجان تو
هر لحظه ابروی تو کند بر دلم کمین
پیوسته چون کشد دل ریشم کمان تو
تا دیده‌ام که چشم تو بیمار خفته است
خوابم نمی‌برد ز غم ناتوان تو
باز آی ای همای همایون که مرغ دل
پر می‌زند در آرزوی آشیان تو
در صورت بدیع تو چندین معانیست
یا رب چه صورتی که ندانم بیان تو
ای باغبان ترا چه زیان گر بسوی ما
آید نسیمی از طرف بوستان تو
خواجو اگر چو تیغ نباشی زبان دراز
عالم شود مسخر تیغ زبان تو