غزل شمارهٔ ۴۶۳

در پای تو هرکس که سر انداز نیاید
چون هندوی زلف تو سرافراز نیاید
گر سر نکشد ز آتش دل شمع جگر سوز
مانندهٔ زر در دهن گاز نیاید
گفتم بگریزم ز کمند تو ولیکن
مرغی که سوی دام رود باز نیاید
جان کی برم از آهوی صیاد تو هیهات
گنجشک مگر در نظر باز نیاید
مرغ دل غمگین بهوای سر کویت
جز در قفس سینه بپرواز نیاید
صاحب‌نظر از ضربت شمشیر ننالد
کانکس که بمیرد ز وی آواز نیاید
افغان مکن از ضرب که هر ساز که باشد
بی ضرب یقینست که برساز نیاید
گرمهر نباشد نرود روز بپایان
لیکن همه کس محرم این راز نیاید
آه از دل خواجو که کسی در غم هجرش
جز آه دل سوخته دمساز نیاید