غزل شمارهٔ ۹۴

بیا بیا که دل و جان من فدای تو باد
سری که بر تن من هست خاک پای تو باد
دلم به مهر تو صد پاره باد و هر پاره
هزار ذره و هر ذره در هوای تو باد
ز خانه تا به در آیی و پا نهی به سرم
سرم فتاده به خاک در سرای تو باد
تو را به بسمل من گر رضاست، بسم‌الله
بیا بیا که قضا تابع رضای تو باد
مقصرم ز دعا در جواب دشنامت
ملایک همه افلاک در دعای تو باد
مباد آن که رمد هرگز از بلای تو دل
درین جهان و در آن نیز مبتلای تو بود
به درد خوی گرفتم، دوا نمی‌خواهم
همیشه در دل من درد بی‌دوای تو باد
چه لطف بود رقیبا که رفتی از کویش؟
بدین ثواب که کردی بهشت جای تو باد
اگر هلالی بیچاره در هوای تو مرد
برای مردن او غم مخور، بقای تو باد