غزل شمارهٔ ۵۸

ماه من عیدست و شهری را نظر بر روی توست
روی تو چون ماه عید و ماه نو ابروی توست
روشن آن چشمی که ماه عید بر روی تو دید
شادی آن کس که روز عید پهلوی توست
می‌رود هر کس به طوف عیدگاه از کوی تو
من ز کویت چون روم؟ چون عیدگاهم کوی توست
در صباح عید اگر مشغول تکبیرند خلق
بر زبانم از سحر تا شام گفت و گوی توست
گر بیندازی خدنگی از کمان ابرویت
بر دل و بر سینهٔ منّت ابروی توست
روز عید . مایل خوبان ز هر سو عالمی
میل من از جملهٔ خوبان عالم سوی توست
هر کسی هندوی خود را شاد سازد روز عید
شاد کن مسکین هلالی را که او هندوی توست