غزل شمارهٔ ۱۹۹

آه از آن ماه مسافر که نیامد خبرش
او سفر کرده و ما در خطریم از سفرش
رفتم و گریه کنان روز وداعش دیدم
ای خوش آن روز که باز آید و بینم دگرش
دیر می‌آید و جان منتظر مقدم اوست
مردم از شوق، خدایا برسان زودترش
می‌پرد مرغ هوا جانب او فارغ بال
کاش می‌بود من دل‌شده را بال و پرش!
گرچه امروز مرا کشت و نیامد به سرم
کاش فردا به سر خاک من افتد گذرش!
در فراقت ز هلالی اثری بیش نماند
زود باشد که بیایی و نیابی اثرش