غزل شمارهٔ ۱۴۴

جای آن‌ست که شاهان ز تو شرمنده شوند
سلطنت را بگذارند و تو را بنده شوند
گر به خاک قدمت سجده میسر گردد
سرفرازان جهان جمله سرافگنده شوند
بر سر خاک شهیدان اگر افتد گذرت
کشته و مرده، همه از قدمت زنده شوند
جمع خوبان همه چون کوکب و خورشید تویی
تو برون آی، که این جمله پراگنده شوند
هیچ ذوقی به ازین نیست که، از غایت شوق
چشم من گرید و لب‌های تو در خنده شود
گر تو آن طلعت فرخ بنمایی روزی
تیره‌روزان همه با طالع فرخنده شوند
اگر این‌ست، هلالی، شرف پایهٔ عشق
همه کس طالب این دولت پاینده شوند