غزل شمارهٔ ۸۸۶

حبیبی انت ذو من وجودی
فلا تبخل علینا بالرفودی
؟؟ ما را وعدهای وصل دادی
فئی یا مونسی تلک الوعودی
شب یلدای هجران کشت ما را
الا ایام وصل الحب عودی
نه صبر از خدمت تو میتوان کرد
و لا فی الخدمهٔ امکان الورودی
و فی قلبی جوی من حب حب
کنار اضرمت ذات الوقودی
گر آبی میزنی بر آتش ما
تلطف لا الی حد الحمودی
بهشت عدن خواهی عاشقی کن
فان العشق جنات الخلودی
عهود عشق را مگذار ای فیض
نه حق فرمود اوفوا بالعقودی