غزل شمارهٔ ۷۴۸

بغم خویش دل ما خوش کن
خستگانرا بمدارا خوش کن
از فلک هر چه بما می‌آید
تو گوارا کن و بر ما خوش کن
دل ما را بقضا کن راضی
خاطر ما به بلاها خوش کن
من اگر قابلم ار ناقابل
تو قبولم کن و بدرا خوش کن
گر تقاضای قبولت باید
اولم پس بتمنا خوش کن
پایم ار نیست بسویت آیم
بسرم آی و سراپا خوش کن
خوش و ناخوش بخوشی دار مرا
ناخوشیها بخوشیها خوش کن
فیض را نیست بغیر از تو کسی
بدیش را بکرمها خوش کن