غزل شمارهٔ ۷۴۶

بکفافی دلا قناعت کن
باقی عمر صرف طاعت کن
خواهی ار حاصلی بدست آری
مزرع عمر را زراعت کن
هست دریای بیکران دنیا
بسبوئی از آن قناعت کن
گر متاعی خری بخر دانش
نقد ایام را بضاعت کن
تخم دانش بگیر و آب عمل
در زمین دلت زراعت کن
کوکب عمر را غروب رسید
تا توانیش صرف طاعت کن
شد قمر شق و ساعت اقتربت
نقد ساعات صرف ساعت کن
شست و شوئی بده دل و جانرا
خویش را قابل شفاعت کن
ناگهان میرسد اجل ای فیض
بر گهنه تا توان ضراعت کن