غزل شمارهٔ ۶۷۶

بکوی یار بی‌پروا گذشتیم
دل آنجا ماند و ما ز آنجا گذشتیم
غلط کی میتوان ز آنجا گذشتن
مگر ما بیخود و بی ما گذشتیم
نه ما ماند و نه سر ماند و نه پا ماند
هم از ما هم ز سر هم پا گذشتیم
چو از یار حقیقی بوی بردیم
ز هر گلدستهٔ رعنا گذشتیم
عیان دیدیم خورشید ازل را
ز هر مه طلعت زیبا گذشتیم
حدیث از شاهد و ساقی مگوئید
که این را خط زدیم و آنرا گذشتیم
بجان و دل غم مولی گزیدیم
هم از دنیا هم از عقبا گذشتیم
نمی‌پیچیم در زهاد و عباد
هم از اینها هم از آنها گذشتیم
نه از دنیا و عقبا طرف بستیم
بماندیم این دو را برجا گذشتیم
چو در اقلیم بیجانی رسیدیم
ز راه و منزل و ماوا گذشتیم
بخلوت خانهٔ توحید رفتیم
هم از لا و هم از الا گذشتیم
دل و جانرا بحق دادیم چون فیض
ز گفت و گو و از غوغا گذشتیم