غزل شمارهٔ ۳۸

عشق سیمرغ است، کورا دام نیست
در دو عالم زو نشان و نام نیست
پی به کوی او همانا کس نبرد
کاندر آن صحرا نشان گام نیست
در بهشت وصل جان‌افزای او
جز لب او کس رحیق آشام نیست
جمله عالم جرعه چین جام اوست
گرچه عالم خود برون از جام نیست
ناگه ار رخ گر براندازد نقاب
سر به سر عالم شود ناکام، نیست
صبح و شامم طره و رخسار اوست
گرچه آنجا کوست صبح و شام نیست
ای صبا، گر بگذری در کوی او
نزد او ما را جزین پیغام نیست:
کای دلارامی که جان ما تویی
بی تو ما را یک نفس آرام نیست
هرکسی را هست کامی در جهان
جز لبت ما را مراد و کام نیست
هر کسی را نام معشوقی که هست
می‌برد، معشوق ما را نام نیست
تا لب و چشم تو ما را مست کرد
نقل ما جز شکر و بادام نیست
تا دل ما در سر زلف تو شد
کار ما جز با کمند و دام نیست
نیک بختی را که در هر دو جهان
دوستی چون توست دشمن کام نیست
با عراقی دوستی آغاز کن
گر چه او در خورد این انعام نیست