غزل شمارهٔ ۷۱۹

به زخم هستی اگر شرم بخیه پردازی‌ست
عرق‌کن ای شررکاغذ آنچه غمازی‌ست
به‌فرصت نفسی چندصحبت است اینجا
تأملی‌که درین بزم باکه دمسازی‌ست
نه دی‌گذشت و نه فردا به پیش می‌آید
تجدد من و ما تا قیامت آغازی‌ست
به غیر ساختگی نیست نقش عالم رنگ
شکست نیز در این‌کارخانه پردازی‌ست
چوشمع غیرت تسلیم هم جنون دارد
تلاش ما همه تا نقش پا سراندازی‌ست
ز وضع چرخ اقامت نمی‌توان فهمید
دماغ بیضهٔ عنقا همیشه پروازی‌ست
به حکم عجز سراز سجده برشکن بیدل
که‌گرد اگر دمد از خاک‌گردن‌افرازی‌ست