غزل شمارهٔ ۲۶۳۵

این ‌چه طاووسی نازست که اندوخته‌ای‌؟
پای تا سر همه چشمی و به خود دوخته‌ای
برق نیرنگ به این جلوه قیامت دارد
شعله در پردهٔ سنگ است و جهان سوخته‌ای
رونق چار سوی دهر ز کالای دلست
کو دکانی ‌که تو این آینه نفروخته‌ای
صوف و اطلس به نظر تار تحیر دارد
پنبه‌ای چند که بر دلق گدا دوخته‌ای
فطرت آب است ز اظهار کمالی‌ که تراست
صنعت شیشه‌گران عرق آموخته‌ای
آتش منفعل روز زمینگیر حیاست
لاله گل کرد چراغی ‌که تو افروخته‌ای
بیدل اندیشهٔ طور و شجر ایمن چند
آتشی نیست درین جا تو نفس سوخته‌ای