غزل شمارهٔ ۲۵۵

ز باده‌ای‌ست به بزم شهود، مستی ما
که‌کرد رفع خمار شراب هستی ما
بگو به‌شیخ‌که زکفرتا به دین فرق است
ز خودپرستی تو تا به می‌پرستی ما
زد0بم دست به دامان عشق از همه پیش
مراد ما شده حاصل ز پیش‌دستی ما
به راه دوست چنان مست بادهٔ شوقیم
که بیخودند رفیقان ما ز مستی ما
به پیش سرو قدی خاک راه شد بیدل
بلند همتی ماببین‌وپستی ما