غزل شمارهٔ ۲۵۰۸

چون صبح نخندد ز قبایم غم دامن
جسته‌ست گریبان من از عالم دامن
تا وحشت عنقایی‌ام آهنگ جنون ‌کرد
گرد دو جهان سوخت نفس در خم دامن
از تنگی دل وسعت امکان به‌گره رفت
شد کلفت این‌گرد دلیل رم دامن
گر ترک حسد چهرهٔ‌ توفیق فروزد
چون آتش یاقوت نشین بیغم دامن
بال رم فرصت نتوان‌کرد فراهم
چاکست گریبان گل از ماتم دامن
بر صورت دنیا زده‌ام پهلوی تسلیم
پای است دراین انجمنم توام دامن
طاقت اثر حوصله ‌گم‌کرد درین باغ
حیرت ‌گلی آورد که‌گفتم‌ کم دامن
فریاد که بر چهرهٔ ما داغ تری ماند
چون شمع نچیدیم به مژگان نم دامن
بیدل به فشار دل تنگم چه توان‌کرد
صحرا شدم اما نشدم محرم دامن