غزل شمارهٔ ۲۱۹۷

آمد ز گلشن ناز آن جوهر تبسم
دل درکف تغافل‌ گل بر سر تبسم
خط جوش خضر دارد بر چشمهٔ خیالش
یا خفته خاکساری سر بر در تبسم
مستی ادب طرازست یا چشم نیم بازست
یا ناتوان نازست بر بستر تبسم
شمع کدام بزمی ای نسخهٔ تغافل
صبح کدام شامی ای پیکر تبسم
از غنچهٔ عتابت گلچین التفاتیم
ای جبههٔ تو از چین روشنگر تبسم
زنهار جرعهٔ ناز از رنگ پا نگیری
خون می‌کنی چو مینا در ساغر تبسم
آورد خط نازی بر قتل بیگناهان
یک مهر بوسه باقیست بر محضرتبسم
ای آه خفته در خون چاک دلت مبارک
آن غنچهٔ تغافل دارد سر تبسم
گربرق خونفشان شد یا شعله خصم جان شد
بسمل نمی‌توان شد بی‌خنجر تبسم
عرض طرب وبال است در عشق ورنه من هم
چون غنچه‌ام سراپا بال و پر تبسم
آن به ‌که شبنم ما زین باغ پرفشاند
چون اشک پر غریبیم درکشور تبسم
از صبح باغ امکان غافل مباش بیدل
بی‌گرد فتنه‌ای نیست این لشکر تبسم