غزل شمارهٔ ۱۴۲۲

اشک ‌گهر طینت ما راه تپش سر نکند
طفل دبستان ادب این سبق از بر نکند
وسوسه بر هم نزند رابطهٔ ساز یقین
کوه‌گران حوصله را ناله سبکسر نکند
منفعلیهای زمان فطرت ما را چه زیان
عبرت تمثال محیط آینه را تر نکند
عالم اسباب فنا چند دهد فرصت ما
اشک به دوش مژه‌ها آنهمه لنگر نکند
شبنم بی‌بال و پریم آینه‌پرداز تری
طاقت ما غیر عرق پیشهٔ دیگر نکند
تاب ‌و تب عشق ‌و هوس‌ نیست کفیل‌ دو نفس
صبح طربگاه شرر خنده مکرر نکند
شد ز ازل چهره‌گشا عجز ز پیدایی ما
مو ننهد پا به نمو تا قدم از سر نکند
دل بگدازید به غم دیده رسانید به نم
شیشه خمی تا نخورد باده به ساغر نکند
نیست ز هم فرق‌نما انجمن و خلوت ما
طایر گلزار یقین سر به ته پر نکند
بیدل از انجام نفس هرکه برد بوی اثر
گر همه آفاق شود ناز کر و فر نکند