شمارهٔ ۲۸ - در زندان شهربانی
بگرفتم آفتابه که گیرم ره مبال
آژان گرفت راهم و گفتا اجازه نیست
گفتم تو تا اجازه فراز آری از رئیس
منریدهامبهخوٻش،بگفتاکه چارهچیست
یاران نظرکنیدکه جز من به روزگار
آن کس که بیاجازهٔدولت ریده کیست