شمارهٔ ۹

عطار / مختارنامه / باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شکایت از روزگار غدّار

دنیا که جوی وفا ندارد در پوست
هر لحظه هزار مغز سرگشتهٔ اوست
چیزی که خدای دشمنش میدارد
گر دشمن حق نهای، چرا داری دوست